عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

جشن تکلیف مائده جون

  دیروز باهمدیگه رفتیم جشن تکلیف مائده جون خوش گذشت مراسم قشنگی بود به مناسبت روز دختر تو این روز قشنگ براش جشن گرفته بودن .برگشتنی بهت بادکنک داده بودن تو خونه کلی با بادکنک  بازی کردی و آخرش با صورت خوردی زمین و تا موقع خواب همش از بینیت خون می اومد الانم نگرانتم کلی ازت خون رفت الهی من بمیرم.رهام جون ببخشید واقعاًتایپ کردن برام سخت شده دستم عملاً فلج شده نمی تونم زیاد برات بنویسم چند تا عکس ازمراسم دیروز گرفتم میزارم برات راستی تکیه کلام این روزات به هرکی میرسی میگی سلام چطولی خوبی کجا بودی نبودی عزیزم کلماتو خیلی خوب ادا می کنی فقط چند کلمه هست مثل فائزه میگی فایزه (دیروزم تو جشن خودشو کشت درست اسمشو بگی...
29 شهريور 1391

اسب سواری رهام جون

    سلام عشق من جمعه24/06/1391با هم رفتیم استبل اسب سواری پیش اسب عمو حسام و عاطی جون(دختر عموی بابایی)این چند وقت اینقد رفتی اونجا که همه می شناختنت هر کی رو میدیدی یه دست براش تکون میدادی .دوست نداشتی سوار اسب شی فقط می خواستی نازشون کنی منم همش نگران این بودم که خدای نکرده مریض نشی بلاخره هر چی که بگی حیونن و زیاد استبل جای تمیزی نیست.ولی خیلی خوش گذشت عاطی جونم بود ولی طفلی رو خزر(اسبش) گازش گرفته بود پهلوش درد می کرد نتونست سوار شه گفت امروز خزر و تنبیه کردم بیرون نمیارمش خیلی اصرار کرد که بیاره من سوار شم که من قبول نکردم من کلاً از حیونا می ترسم. رعد عمو حسامم خیلی چموش بود من که ازش می ترسم.یه چند تا از عکسای ...
29 شهريور 1391

فندق من و سوئیچاش

                                       سلام تاج سر من رهام جون عاشق سوئیچ ماشینی و تا بابایی میاد خونه میگی سوئیچ سمندو بده . بابایی گولت می زنه موقع بیرون رفتن بهت میگه دارم میرم برات سوییچ سمند بیارم (هرچند من موافق گول زدنت نیستم چون فک می کنم یه جورایی بهت دروغ میگیمو این باعث میشه رو شما هم تاثیر بزاره) ولی طفلی بابایی هم تقصیر نداره اینقد که گریه می کنی موقع رفتنش می خواد که چشای شما رو اشکی نکنه ،بابا که میره سری...
28 شهريور 1391

دومین سفر رهام جون به شمال کشور-14/06/1391

  سلام عزیز دلم رهام جون سه شنبه14/06/1391ساعت 3بعدازظهر حرکت کردیم به سمت شمال با مهدی و فائزه و فربد،رادمهر اینا هم از تهران می اومدن قرار شد  تو منجیل اونارو ببینیم .تو مسیر رفت آوج که رسیدیم در مورد لوازمی که برداشتم صحبت شد به بابایی گفتم از اسباب بازیهایی که ازشون دوتا داشتی برداشتم که با رادمهر دعواتون نشه .بابایی گفت من اسباب بازیهاشو ندیدم جز یه دونه که تو ماشین بود یه دفعه من این برق گرفته ها از جا پریدم گفتم مگه ساکای رهام و از تو اتاقش برنداشتی(موقع رفتن شما گریه می کردی و کلافه بودی بابا جون زحمت جمع کردن وسایل و کشید من هیچ کمکی نکردم )گفت من اصلاً اتاق رهام نرفتم  زدم زیر گریه وای ...
25 شهريور 1391

26ماهگی رهامم

  دوستای عزیزم به دلیل قطعی سایت و مسافرتمون این پست و که نوشته بودم و با تاخیر گذاشتم یکی یکدونۀ من سلام 26ماهگیت مبارک قند عسلم .عشق مامان هر روز خوردنی تر از روز قبل میشی عاشقانه دوست دارم عزیزم .                       فردا( ١٤/٠٦/٩١) با پسرعموهای بابا جون(حسین-مهتاب-رادمهر)و(مهدی-فائزه-فربد)به اضافه ما سه نفر میریم شمال امیدوارم مثل سری قبل که سه نفری (اولین بار شمارو اردیبهشت91بردیم شمال)رفتیم وفوق العاده بهمون خوش گذشت این سری هم همین طور باشه و خوش بگذره .          ...
21 شهريور 1391

1سالگی وب نفسم

                  یک سال پیش 7/06/1390تصمیم گرفتم خاطرات عسلمو ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد خاطراتش و بخونه ولذت ببره ،امیدوارم خودشم علاقه مند باشه و این راه و ادامه بده.تو این یک سال دوستای مجازی زیادی پیدا کردم که تک تکشونو دوست دارم و برام عزیزن ممنون بابت حضور گرمتون که باعث شد روزبه روز علاقم به نوشتن بیشتر شه.                                          &...
7 شهريور 1391

گردش و تفریح آلوچه مامان

سلااااااااااام آلوچه من این پست و با عجله نوشتم شاید یه جاهایش ایراد داشته باشه تکمیلش می کنم پنج شنبه 26/5/1391 عزیزم امروز عصر ساعت 7 رفتیم بیرون شما رو بردیم استخر عباس آباد خیلی خوش گذشت قایق سوار شدیم و سوار اسباب بازیهای اونجا شدی بعد رفتیم شام خوردیم  شب زنگ زدیم   پریسا جون دختر خاله من و عمو سمباد (عمو سجاد)همسرش و فربد جون خاله فائزه(عروس عموی بابایی) و همسرش هم اومدن بیرون خیلی خوش گذشت  و بچه ها اومدن رفتیم پارک مردم ،بردیمت شهر بازیش دوست داشتی سوار تموم وسایل بشی ولی فقط یه دور برات جذابیت داشت دور دوم جیغ و گریه فقط می خواستی جیب مارو خالی کنی و خودتم بازی نمی کردی ف...
4 شهريور 1391
1